عشقولانه با دوستان دوشنبه 90 دی 5 :: 6:16 عصر :: نویسنده : نیتلا
با نگاهی غمگین و اشک کوچکی که در چشمانش حلقه زده بود به زمین چشم دوخت ! می گفت : سه ماه پیش رفتم تقاضای وام بدهم گفتند باید حساب باز کنی و مدتی پول در حساب بگذاری تا بماند شما سنتان بالاست و دستور آمده است که به افراد مسن وام ندهیم قطره اشکش را پاک کرد و گفت : گفتم چرا ؟ گفت : مسئول بانک وقتی اصرار من را دید گفت به شرط بهره ی 21 درصد برایت یک وام درست می کنیم الله اکبر از ما موجود دو پا زن مسن آهی کشید و گفت : من باید زودتر از هفتاد سال بمیرم تا فرزندانم بتوانند پول بیمه ی عمر من را تمام و کمال دریافت کنند چشمانی که خاطرات بیش از نیم قرن زندگی را به همراه داشت با ناامیدی به دور دست نگاه میکرد افسوس که جوابی نداشتم به این بانوی مسن بدهم . موضوع مطلب : شنبه 90 آذر 26 :: 7:24 عصر :: نویسنده : نیتلا
زن بر روی زمین افتاده بود و توی سرش میزد درحالیکه میان پاهایش دو فرزندش افتاده بودند که غرق خون بودند و ان طرف تر دو ماشین سواری که به هم زده بودند و هر دو راننده نیمه بیهوش در پشت فرمان قرار داشتند . راننده ی یک ماشین تعلیماتی دلش سوخت و گفت به یک شرط همکاری می کنم خودت هم با من بیایی !!!!! اما مشکل من شروع شد تازه فهمیدم چرا خلق الله خودشان را دخالت نمی دادند و هر کسی فرار میکرد خنده ام گرفته بود کوزه گری که در کوزه ی خودش گیر افتاده بود اما هیهات از نگاه خشمگین ایشان وقت خروج از بیمارستان خدمت پدر محترم خانواده رسیدم و گفتم : آیا انسانیت ها بی ارزش شده اند یا انسانها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! موضوع مطلب : شنبه 90 آذر 19 :: 8:0 صبح :: نویسنده : نیتلا
بابا خیلی با حالید ! اول صبح بسم الله ؛ خروس خوان مشغول کار شده بودند ما هم که بیکار الدوله و باید حتما اول طلوع نان تازه ی سنگک تو سفره مان باشد . این بود که زده بودیم بیرون ؛ و این شد که رسیدیم به کارگران زحمتکش شهرداری جاتون خالی !!!!! چنان به سرعت مشغول کار بودند که نگو !!!! کمتر گروهی را در این دوره می توانی ببینی که به این سرعت بتوانند کار را پیش ببرند دهانم از تعجب باز مانده بود میدونی چرا ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! آخه چند ماه بیشتر نبود که این محوطه ی بازی را برای بچه های محل ساخته بودند جریانشم این بود که زمین بازی پسرهای محل راخراب کردند و فضای سبز زدند تا به حفظ محیط زیست کمک کنند!!!! و برای اینکه جوانهای محل که بی زمین مانده بودند خدای نکرده به بزهکاری کشیده تشوتد! به سرعت باد یک زمین بازی تازه با امکانات خوب شامل میز پینگ پنگ ؛ زمین والیبال و یسکتبال برای آنها زدند . بچه ها و ملت هم چی می خواستنداز این بهتر ؟ کلی هم هزینه شد و فیلم و عکس و خبر و ..... که چه کردیم و چه بودو چه شد . اما امروز! وقتی همه ی اون جوونها تو حواب ناز بودند چند تا بردزیل و تراکتور و ماشین برش آورده بودند و تا خورشید کاملا بالا نیامده بود همه را بریدند و بار کامیونها کردند و بردند و تا من نان سنگک گرفتم و برگشتم زمین تازه آسفالت شده را هم از ته آسفالتش را هم کندند و گویا دارند شخم می زنندچون: الله اکبر از این سرعت عمل !!!!!!!!!!!! اما من موندم انگشت به دهان که : این بودجه چرا حیف و میل شد ؟ موضوع مطلب : شنبه 90 مرداد 1 :: 6:13 صبح :: نویسنده : نیتلا
خدا پدر هر چه الاعه بیامرزه ؛ باید بریم و الاغ سواری یاد بگیریم ! گفتم ابنم کلاه ؛ حالا چی بهش بگم ؟ اما اگر اتوبوس باشد ؛ اما حالا اگر بخواهیم از وسیله شخصی استفاده کنیم . اما حالا موندم بنرین الاغ را چه جوری تامین کنم ؟ موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||||